فاطمه نفس مامان عشق بابافاطمه نفس مامان عشق بابا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 9 روز سن داره

فاطمه بهشت کوچک من

روز دختر

تقدیم به فاطمه نفس بابا و مامان عزیزم امروز روز توست امیدوارم از لحظه لحظه زندگیت لذت ببری و به تمام خواسته های زندگیت برسی امیدوارم مثل حنا با مسولیت مثه کزت صبور مثه ممول مهربون مثه جودی شاد و سر زنده و مثل سیندرلا خوشبخت باشی ! از قدیم گفتن خانواده ای که دختر نداشته باشد مانند شهری که در آن باران نبارد ، دخترم نازنینم روزت مبارک ...
25 مرداد 1394

از من نپرس

از من نپرس چقدر دوستت دارم اینجا در قلب من حد و مرزی برای حضور تو نیست به من نگو که چگونه بی تو زیستن را تمرین کنم مگر ماهی بیرون از آب میتواند نفس بکشد ؟ مگر می شود هوا را از زندگیم برداری و من زنده بمانم ؟ بگو معنی تمرین چیست ؟ بریدن از چه چیز را تمرین کنم ؟ بریدن از خودم را ؟! مگر همیشه نگفتم که تو هم پاره ای از تن منی ... از من نپرس که اشکهایم را برای چه به پروانه ها هدیه می دهم همه می دانند که دوری تو روحم را می آزارد تو خودت پروانه ها را به من سپردی که میهمان لحظه های بی کسی ام باشند نگاهت را از چشمم برندار مرا از من نگیر ... خواستنت تمام شدنی نیست خواستنی تر میشوی هر لحظه تو تکرار نمیشوی ...
11 مرداد 1394

تولد تولد تولدت مبارک

چه اندازه باشکوه است امروز ... ... امروز خورشید شادمانه ترین طلوعش را کرده و دنیا برایم رنگ دیگری دارد ... ... امروز تو آغاز شدی ... من آغاز شدم ... ... و جهانم چه پرغوغاست در روز میلادت ... میلادت مبارک ای باشکوهترین هدیه خدا تولد تولد تولدت مبارك                مبارك مبارك تولدت مبارك بيا شمعها رو فوت كن كه صد سال زنده باشي بيا شمعها رو فوت كن كه صد سال زنده باشي                   اینم کیک تولدت مبارکت باشه...
4 مرداد 1394

سوراخ کردن گوش دخملی

دختر نازنیم، دختر مهربونم، چند روزی بود که دلت می خواست گوشهایت را سوراخ کنی و گوشواره آویز بندازی بلاخره روز 1 مرداد 94 راضی شدم که بریم مطب دکتر و گوشهایت را سوراخ کنیم خیلی ذوق و شوق داشتی .اولش می گفتی که گوشوراه  قرمز  که متاسفانه چون قرمز  نداشت مجبور شدیم یک جفت سفید انتخاب کنیم. موقع سوراخ کردن گوشهایت دردت گرفت و گریه کردی خیلی دلم سوخت مرتب می گفتی مامان دردم گرفت دردم گرفت. حسابی اشک ریختی. گریه کردی می گفتی که آقای دکتر را دوست نداری دیگه پیشش نریم. فدای اون همه مهربونیت که تو اوج درد حاضر نمیشدی مامان بره گوش هاش رو سوراخ کنه همه اش می گفتی تفنگش خیلی درد داره. بعدش رفتیم کیک تولدت رو ببینم و انتخا...
3 مرداد 1394

خداحافظی با شیشیه شیر

دختر گلم نازنیم این روزا هر چی بزرگتر میشی خدا رو شکر منطقی تر میشی با وجود اینکه به شیشه شیرت خیلی وابسته بودی وقی از مسافرت اومدیم گفتی شیر برام تو شیشه ام بریز منم از فرصت استفاده کردم گفتم اون رو جا گذاشتیم و نیاوردیم خیلی سریع پذیرفتی گفتی باشه ولی به بابا بگو برام دوباره بخره الهی فدات بشم که خیلی خیلی خانم تشریف دارین.
3 مرداد 1394