فاطمه نفس مامان عشق بابافاطمه نفس مامان عشق بابا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 9 روز سن داره

فاطمه بهشت کوچک من

13 بدر مبارک

فاطمه عزیزم   امیدوارم با جمع کردن هفت سین نوروزی، قرآنش نگهدارت، آینه اش روشنایی زندگیت، سکه اش برکت عمرت،سبزیش طراوت و شادابی دلت، ماهی اش شوق ادامه زندگیت باشد. دختر عزیزم امسال سیزده بدر خونه بودیم و اینقدر بهت خوش گذشت حتی لحظه ای چشماتو روی هم نذاشتی و مدام با سرگرم بازی کردن بودی خدا رو شکر. راستی خیلی بارون اومد و با هم می رفتیم زیر بارون و به ما هم خیلی خوش گذشت خاطره اش همیشه توی ذهنم میمونه. طبق معمول هر سال مهمون بابا جون بودین که همیشه با مهربونیاش ما رو شرمنده می کنن.بابایی خیلی دوست داریم در ضمن مامان جون هم زحمت درست کردنش رو کشید و دستش درد نکنه ...
22 فروردين 1394

سال نو مبارک

گشت گرداگرد مهر تابناک ، ایران زمین / روز نو آمد و شد شادی برون زندر کمین ای تو یزدان ، ای تو گرداننده ی مهر و سپر / برترینش کن برایم این زمان و این زمین . . . سال نو مبارک     یک سلام قشنگ تقدیم به کسی که نامش در بهار من، یادش دراندیشه من و محبتش درقلب من است عیدتون مبارک         بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک، شاخه‌های شسته، باران خورده، پاک آسمان آبی و ابر سپید، برگهای سبز بید، عطر نرگس ، رقص باد، نغمة شوق پرستوهای شاد، خلوت گرم کبوترهای مست ... نرم نرمک می‌رسد اینک بهار خوش به حال روزگار!   خوش به حا...
22 فروردين 1394

نام گذاری عروسکای دخملی

سلام امید زندگی مامانی الهی فدات بشم که هر روز بزرگتر وشیرین تر از قبل می شی خودت برای سه تا عروسکات سه تا اسم انتخاب کردی و گفتم برات بنویسم تا همیشه بمونه ثمی- سارا- آنیسا فدات بشم دختر شیرین تر از عسلم
4 اسفند 1393

شب یلدا

  سی ام آذره و یک شب زیبا یه شب بلند به اسم شب یلدا شب شب نشینی و شادی و خنده شبی که واسه ی همه خیلی بلنده همه ی اهل خونه خوشحال و خندون آجیل و شیرینی و میوه فراوون شب قصه گفتن و یاد قدیما قصه ی لحاف کهنه ی ننه سرما شب یلدا که سحر شد،فصل پاییز میره جای پاییز رو زمستون می گیره ننه سرما باز دوباره برمی گرده کوله بارش رو پر از سوغاتی کرده     اینم سفره شام که با تولد بابایی که جزء سورپرایز بود همزمان با شب یلدا شده بود ...
8 دی 1393

السلام علیک یا ابا عبدالله...

              فرا رسیدن ماه محرم رو به همه نی نی کوچولوهای گل تسیلت میگم. انشالله در سایه پر لطف و مهر و محبت آقا همیشه سالم و سلامت باشید. دختر گل ما هم تا صدای دسته ها رو می شنید می گفت مامان ما هم بریم امام حسین وقتی که ما با هم می رفتیم مسجد وسط راه همه اش می گفت نریم اینجا بریم امام حسین فدای این همه شیرین کاریات بشم که توی مسجد هم یه لحظه نمی شستی و همه اش از پیش بابایی پیش مامان در حال رفت و آمد بودی ...
18 آبان 1393